امام رضا علیه سلام برای شهادت لحظه شماری می کرد و هر روز الله را دعا می کرد شربت شهادت را بنوشد و اینجوری شد که الله هم یه روز از دعاهای شهادت طلبانه امام رضا خسته شده بود یه خوشه انگور سمی کرد داد دست مامون ملعون عباسی . سپس الله به امام رضا گفت بخور که به مرادت برسی و شهید بشی .
امام رضا هم وقتی انگور سمی را از مامون ملعون عباسی گرفت به شوخی گفت : سمی که نیست
مامون ملعون عباسی گفت : نه به تربت پاک عمومی حضرت محمد
امام رضا گفت : با اینکه این انگور سمی است ولی میخورمش دروغگو
مامون ملعون عباسی گفت : میخوای بخور, نمی خوای هم نخور
امام رضا گفت : من برای شهادت اماده ام هرچند دوست داشتم شربت باشه ولی انگور هم شیرینه...
امام رضا علیه سلام حبه ای در دهان گذاشت و اینگونه شد که به الله پیوست