۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

مـــــــــــــــــــــرگ بـــــر آزادی

سخنران در پشت میکروفن برای جمعیت چند صدهزار نفری گفت :
ازادی دروغ و سرابی بیش نیست. ازادی توهمی است که دشمنان می گویند. دشمن برای چپاول در این کشور نقشه کشیده است. مرگ بر ازادی ( تشویق حضار ) ازادی یعنی در بند شدن , ازادی نعمت شیطان است برای تسخیر روح ملت ها . ما ازادی نمی خواهیم . تمام بدبختی بشر برای همین ازادی است . تا زمانیکه انسان ازاد باشد منحرف می شود. جامعه انسانی نیازی به ازادی ندارد . ازادی به هرج و مرج منتهی می شود. ما ازادی نمی خواهیم ما از دولت می خواهیم  ازادی را از مردم سلب کند. ما می خواهیم در بند باشیم . خدایا ازادی را از ما بگیر ( امین حضار )

   

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

داستانک / به دخترک اسفندی پول بدهید!


سر چهار راه, پشت چراغ قرمز دخترک قوطی اسفند دودزا را به زور نزدیک پنجره ماشین گرفت و کمی چرخاند. مرد شیشه ماشین را بالا کشید تا از شر مزاحم راحت شود. دختر سماجت بیشتری خرج داد و به شیشه ماشین چند ضربه زد. مرد به دختر اشاره کرد برود ولی دختر دست بردار نبود, گیر داده بود که دشتی از راننده ماشین بگیرد. مرد شیشه را پایین کشید تا مزاحم را دک کند ماشین تکانی خورد و صدای برخورد تصادف ماشین با خودرو جلویی باعث دور شدن دختر از ماشین شد. بین راننده ماشین.
دختر به سمت ماشین کناری رفت و اسفندش را دود کرد.

۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

از دین اهریمنی اسلام بدم میاد میفهمی !

از اسلام بدم میاد . روز به روز از اینکه در کشوری زندگی می کنم که توسط اسلام اداره می شود دلزده تر می شوم. ریشه بیشتر بدبختی ایران همین اسلام عقب مانده است .
حال وحوصله  نوشتن هم ندارم. میخواستم با این تیتر آغاز کنم (( از دینی که دستور قطع کردن دست و پای مخالف را می دهد نباید توقع آزادی داشت ))
این نوشته همین جا تمام!

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

عایشه حسود دختر یهودی را گول زد تا تنها سوگلی محمد باشد


محمد : « عااییشه بیا این دختره را روشن کن»

عایشه : « ممد این کیه امروز اوردی خونه  از کجا پیداش کردی »

محمد : « دشمن سابق اسلامه تو جنگ باباش و برادرش را گردن زدم مادرش را هم  دستور دادم ببرند یمن بفروشند شمشیر بخرند خودش هم به من قول داده مسلمون شده و میخواد تو کابین من باشه »

عایشه : « والله التی که تو داری فیل هم نداره  لامصب هر روز چند تا عده داری باز هم سیر نمیشی خجالت نمی کشی زدی باباش را کشتی مادرش هم فروختی بعد اوردیش خونه باهاش بخوابی »

محمد : « این فضولی ها به تو جغل بچه نرسیده پاشو برو اداب اسلام را یادش بده و نوبت براش بذار. امشب هم بیارش تو حجله باهاش کار دارم »

 عایشه  نگاهی به دختر یهودی زیبا رو که محمد به غنیمت گرفته بود  انداخت و اداب کامل اسلام را برایش شرح داد و از قوانین حرمسرای مجمد گفت و شب وی را به حجله برد. محمد  هم شب خوبی را با دخترک یهودی گذراند و نوبت هم خوابی وی را زیاد کرد و نوبت سایر زنان را کم کرد همین موجب حسادت عایشه و سایر زنان شد. بعد از چندی  عایشه به دختر یهودی گفت به محمد بگو « از دست تو پناه می برم به الله »

دختر یهودی در بالین به محمد گفت : « از دست تو به الله پناه میبرم  » و همین کافی بود که رسول الله از او روی گرداند و در جا وی را سه طلاقه کند.

منابع اسلامی شرح کامل این جریان را اورده اند