۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

عایشه حسود دختر یهودی را گول زد تا تنها سوگلی محمد باشد


محمد : « عااییشه بیا این دختره را روشن کن»

عایشه : « ممد این کیه امروز اوردی خونه  از کجا پیداش کردی »

محمد : « دشمن سابق اسلامه تو جنگ باباش و برادرش را گردن زدم مادرش را هم  دستور دادم ببرند یمن بفروشند شمشیر بخرند خودش هم به من قول داده مسلمون شده و میخواد تو کابین من باشه »

عایشه : « والله التی که تو داری فیل هم نداره  لامصب هر روز چند تا عده داری باز هم سیر نمیشی خجالت نمی کشی زدی باباش را کشتی مادرش هم فروختی بعد اوردیش خونه باهاش بخوابی »

محمد : « این فضولی ها به تو جغل بچه نرسیده پاشو برو اداب اسلام را یادش بده و نوبت براش بذار. امشب هم بیارش تو حجله باهاش کار دارم »

 عایشه  نگاهی به دختر یهودی زیبا رو که محمد به غنیمت گرفته بود  انداخت و اداب کامل اسلام را برایش شرح داد و از قوانین حرمسرای مجمد گفت و شب وی را به حجله برد. محمد  هم شب خوبی را با دخترک یهودی گذراند و نوبت هم خوابی وی را زیاد کرد و نوبت سایر زنان را کم کرد همین موجب حسادت عایشه و سایر زنان شد. بعد از چندی  عایشه به دختر یهودی گفت به محمد بگو « از دست تو پناه می برم به الله »

دختر یهودی در بالین به محمد گفت : « از دست تو به الله پناه میبرم  » و همین کافی بود که رسول الله از او روی گرداند و در جا وی را سه طلاقه کند.

منابع اسلامی شرح کامل این جریان را اورده اند