۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

خــــــــــــــــــــواهـــــــــــــــــــــــــر زهــــــــــــــــــــرا

اوایل سال 1358

اخوند محل بدون اینکه نگاهی به برگه بیندازد به زن جوان چادری گفت : خانم جان شما به مسجد کمک کنید ان شالله که مشکلتون حل میشه !
 
زهرا خانم : خــدا به سر شاهده حاج اقا از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون مشکل ما هم سر همین پوله حالا شما امضا بفرمایید ان شالله خودش حل میشه
 
اخوند محل نگاهی به برگه می اندازد و یه نگاهی هم به خانم چادری می اندازد و می گوید : حالا مشکلتون چی هست زهرا خانم ؟

 زهرا خانم : حاج اقا از کجا شروع کنم از وقتی که ساواک مرحوم شوهرم را کشتند تا الان دنبال کارهای شوهرم هستم  تا شهید محسوب بشه اخه میدونید شبونه ریختند تو خانه و بدون هیچ مقدمه ای عباسم را کشتند.

اخوند محل یعنی میفرمایید مرحوم شوهر تان انقلابی بوده  و برای انقلاب شهید شده !

 زهرا خانم : دقیقن حاج اقا شوهرم هر روز تو تظاهرات بود ساواک شوهرم که اعلامیه پخش میکرده را زیر نظر گرفته بود وقتی شب خانه امده بود و تو رختخواب مشغول بودیم  بدون معطلی در را شکستند و شوهرم را بدون شورت از پنجره پرت کردند بیرون !

آخوند محل : حالا چرا بدون شرت از پنجره پرت کردند بیرون !
 
 زهرا خانم:  والله میخواستند قضیه را جوری جلوه بدند که دعوای ناموسی بوده و من پرتش کردم بیرون و رد گم کنند

آخوند محل : بله !

زهرا خانم : حاج اقا با شوهرم در تظاهرات علیه طاغوت اشنا شده بودم. شوهرم از بچه های فعال مسجد این محل بوده هر روز برای نماز ظهر و شب تو مسجد بود . من هم دیدم عباس اینقدر بچه خوبیه راضی شدم خانه پدرم را از بالای شهر ول کنم و بیام جنوب شهر باهاش ازداوج کنم. شب عروسی هم عباس اعلامیه پخش می کرد. همان شب عروسی تو حجله بودیم که یه دفعه ساواکی ها در را شکستند و شوهرم را از پنجره پرت کردند بیرون شوهرم ناکام از دنیا رفت . ساواک رحم نداشت شوهرم را کشت منو بدبخت کرد

اخوند محل نگاهی به  هیکل بزرگ زن جوان انداخت که چادرش از سرش باز شده بود و گفت: که اینطور , عباس را تو همین مسجد دیده بودم ولی مرد نبود
 
زهرا خانم : حاج اقا یعنی چی مرد نبود !؟
 
آخوند محل : والله از شما که پنهان نیست بنده خودم چند ساله تو این مسجد هستم و همه انقلابی های محل زیر دست من بزرگ شدند. عباس را هم از نزدیک می شناختم  از انجایی که سنگ صبور بچه های انقلابی بودم خود عباس به من گفت مردیت خود را از دست داده و مرد نیست. تعجب می کنم چه جوری با شما ازدواج کرده  از اینکه غیبش زده بود تعجب کرده بودیم. حالا هم که فهمیدیم ساواک با این وضع فجیع شهیدش کرده!

زهرا خانم : ولی حاج اقا  عباس خیلی مرد بود شاید از نطر جنسی مرد نبود ولی برای امام هرکاری می کرد از صدتا مرد هم انقلابی تر بود برای همین ساواک اونجوری شهیدش کرد !

 زهرا خانم فهمیده بود که حاج اقا خودش ترتیب عباس را در مسجد داده و فهمیده مرد نبوده بدنبال راهی میگشت که با امضای حاج اقا پول خوبی  از انقلاب بگیره برای همین در ادامه گفت : حاج اقا  نذارید خون عباس پایمال بشه حاضرم برای این شهید هرکاری بکنم . زهرا خانم چادرش را تکانی داد و ازسرش افتاد و زد زیر گریه و ضجه زنان میگفت : عباس کجایی...

 آخوند محل : هم منتظر بود گفت بلعه ما از این عباسها زیاد داشتیم شاید مردانگی نداشتند ولی از صد تا مرد انقلابی تر بودند. من خودم از نزدیک شاهد مجاهدت عباس ها زیر علم اسلام بودم, ما هرچه داریم از شهدا داریم . شما هم باید زدوتر اقدام می کردید . اصلن خودم پیگیر پرونده این شهید میشم. حالا شما کجا زندگی میکنید؟

زهرا خانم: حاج اقا باور بفرماید از وقتی شوهرم شهید شده خانواده شوهرم من را از خانه بیرون کردند اموال پدرم توسط مصادره شده پدرم سکته کرد و مرد. من تک و تنها تو این شهر اواره هستم . نه سر پناهی نه جایی فقط امیدم بعد از خدا به شماست حاج اقا حاظرم کنیزتون باشم

آخوند محل که چشماش می درخشید منتظر این جلمه ها بود که لقمه را بذاره در دهانش گفت : زهرا خانم بنده حاضرم هرکاری برای شما بکنم ولی اینطور نمیشه که یه زن نامحرم مجرد بمونه بهتره جهت پرهیز از گناه صیغه محرمیت بخوانیم تا خودم مشکلاتتون را حل کنم .
 
زهرا خانم هم بدون لحطه ای مکث رضایت خود را اعلام کرد و به عقد موقت حاج اقا درامد .

 در عرض چند روز در کمیته انقلاب محل عکس شهید عباس را اویزان کردند و مقرری برای زهرا خانم تعیین کردند. نام خیابان اصلی محله را شهید عباس گذاشتند. حاج اقا توانست برای زهرا خانم یک خانه مصادره شده  دست و پا کند و بخشی از اموال مصادره شده ابوی زهرا را ازاد کند و مدت صیغه را تمدید کرد. زهرا خانم از این پس در مسجد محل عضو کمیته انقلاب بود و صدایش می زدند خـــــــــــواهـــــــــر زهــــــــــــــــرا !

بعد از چند ماه عمال ساواک هنوز پشت سر خواهر شایعه درست می کردند: خواهر زهرا حاج اقا را با چاقو کشته ولی میگه منافقین حاج اقا را شهید کردند!

یک داستان / داریوش آریایی