دختر چند روزی بود بین رجال دست به دست چرخیده بود . این بار دخترک با یک شمشیر مبادله شده بود . رجلی که اینک مالکش شده بود قدی کوتاه وشکمی ستبر داشت . سری کچل و ریش بلندی داشت که بروی گونه اش چاک زخمی قدیمی از جاهلیت خوش می درخشید و صورتش را وهم ناک کرده بود و با چشمهای سیاه خون آلودش ترس را در دل دخترک می کاشت .
برای دخترک هنوز پذیرفته نبود که با چنین انسانهایی روبرو شده است و گویی در کابوسی ابدی در کتار اهریمن زیست می کند .
در خیمه رجل چند تن از زنان و دخترکان دیگر در نوبت والی بودند . رجل با حرارت تکلم می کرد و از تملک شدگانش خواسته بود وی را والی بخواننند و تشهد به جا آورند .
دخترک در نیمه هوشیاری و از ترس گواهی نارسایی بدون آنکه دریابد چه معنایی دارد بر زبان جاری ساخت. نگاه سراسر خیره رجل مانند عفریت خشکسالی , غم و اندوه را بر چهره دخترک به همراه می آورد .
دختری همسن و سال خودش نیز همچون او خانواده اش را در یورش رجلان پابرهنه از دست داده بود و از والی گفت : « خوش ندارد بیرون خیمه موهایت بازبماند و سفارش کرده است زبان عجم را فراموش کنیم و به زبان والی تکلم کنیم و ایین والی را تبعیت کنیم . »
رجل به جامهای نقره ساسانی علاقه مند بود . والی بعد از برپایی نمایش ظهر در معامله ای یکی از کنیزانش را با جام نقره ای مبادله کرد و به خیمه بازگشت و نوید داد به زودی به دیارش خواهند رفت و بار دیگر تاکید کرد آیین حنیف والی را فرا بگیرند .
رجل از دختر پرسید چه نام داری ؟ یکی از زنان که به عربی مسلط بود از دختر پرسید نامش را بگوید . دختر نام نرگس را بر زبان اورد .
رجل نام نرکس , نرقس و نرکس را تکرار کرد و گفت :« از این پس نامت نرجس است .»
نرگس در موقعیت مناسبی توانست خنجری در لباسش پنهان کند و منتظر راهی برای فرار بود .
رجل بعد از برپایی نمایش شب .
به کنیزانش نزدیک شد و اشاره کرد برای نکاح آماده باشند . فرصت خوبی برای نرگس بود , تا از شر رجل و عقاید اهریمنی اش رها شود .
رجل با یکی از کنیزان در بستر بود که نرگس توانست گلوی رجل را با خنجر زخمی کند ولی توان فرو کردن کامل خنجر را پیدا نکرد و ضربه رجل نقش بر زمین شد . رجل صدای گنگی سر داد ولی خیلی زود صدایش قطع شد و بیهوش در بستر افتاد و به دیار اهریمن رهنون شد و به گواهی دهندگان پیوست .
بعد از برپایی نمایش صبح به جماعت مقدمات آیین توحش سنگ برگذار شد .
جسد سنگسار شده نرگس هنوز در بیابان رهاست.