۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

ستاره سبز


 در ژرفای درونم آنچه مرا به خود وا می دارد نگاشتن  درباره ستاره سبز است . ستاره هایی که تاکنون دیده بودم همگی سرخ فام بودند .
ستاره در برابرم بود بدون هیچ چشمکی خیره بر من می درخشید .  از پیدایش در برابر چشمانم گمان بردم که سرچشمه ی شراره ای از اتش پاک است که رفته رفته پرتو سبز رنگش , افزون تر گشته است .
باورش برایم سخت بود که ستاره ای سبز بدرخشد و چشمکی هم نزند . دیر زمانی بود که به هستی ستاره خو گرفته بودم .
ستاره سخن می گفت . ستاره ای به رنگ سبز فریاد می زد . هنگامیکه  سخن می گفت : هیچ تغییری در رنگ و پرتوش نبود .
من هم آوایی از ستاره نمی شنیدم ولی باور داشتم که ستاره در همه دوران یک واژه را بر زبان می اورد به امید اینکه گوشی برای شنیدن  واژه اش پیدا کند . دریغ که کسی ستاره سبز را نمی بیند تا گواهی باشد بر کوشش من که چندی است  ستاره سبز را  دیده ام نمی دانم چه می گوید و چه آوایی دارد و چه واژه ای  را پژواک می کند .
ستاره سبز هنوز در اسمان است و واژه اش را در کهکشان فریاد می زند.