ماجراهای محمد – خدیجه ( این قسمت نکاح محمد با خدیجه )
محمد پس از بازرگانی موفق که توانسته بود بناجیل هندی ار به بازرگان یهودی در شام بیندازد به مکه بازگشت . خدیجه برای دیدار با محمد لحظه شماری می کرد . خدیجه 40 ساله از اینکه جوان پر شروشوری چون محمد را پیدا کرده بود به خود می بالید و جلوی دوستانش قیافه می گرفت برخلاف دوستانش که شوهران پیری داشتند خدیجه دوست پسر جوانی داشت که مایه حسادت دیگران شده بود .
محمد به خدیجه علاقه مند شده بود و روزها را باهم می گذراند و از موضوعات مختلف صحبت می کردند و بیشتر درباره موضوعات دینی گفتمان می کردند .
سرانجام محمد دو ماه و بیست وچهار روز بعد از آشنایی با خدیجه نکاح کرد . در تشریح این رویداد عظیم بشری در تاریخ آمده است که خدیجه غلامش میسر را نزد محمد فرستاد و گفت :
من به واسطه خویشاوندی با تو و با توجه به شرف اصالت و راست گفتاری تو شیفته ات شده ام و حاضرم با تو نکاح کنم »( نهایه الارب ج.1 ص 104 – و تاریخ یعقوبی ج1 صص 376 )
ابوطالب که بسیار از این نکاح خرسند بود صیغه نکاح را خواند و محمد رسما شوهر خدیجه شد .
محمد انچه در نهاش می گذشت را بر خدیجه عرضه می کرد و خدیجه چون سنگ صبوری محمد را راهنمایی می کرد . خدیجه به محمد می گفت : « از ادیان دیگر غافل نشو ».
خدیجه به روزبهان ( سلمان ) دیوانه ای که از فارس امده بود و اظلاعات خوبی از ادیان داشت اشاره می کرد و می گفت : « خوبه کمی هم با دین عجمی ها اشنا شوی . این روزبه دیونه که در شهر می چرخه مثل خودت اطلاعات خوبی از ادیان داره . بهتره از اظلاعاتش کمک بگیری »
محمد بعد از ازواج با خدیجه جز ثروتمندان مکه و قریش شده بود و کاروان های خدیجه را به دست دیگران می سپرد وخودش در گوشه ای خلوت به راز و نیاز می پرداخت .