۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

ماجراهای محمد و خدیجه ( نکاح محمد با خدیجه )



ماجراهای محمد – خدیجه  ( این قسمت نکاح محمد با خدیجه )

محمد پس از بازرگانی موفق که توانسته  بود بناجیل هندی ار به بازرگان یهودی در شام بیندازد به مکه بازگشت . خدیجه برای دیدار با  محمد لحظه شماری می کرد . خدیجه 40 ساله از اینکه جوان پر شروشوری چون محمد را پیدا کرده بود به خود می بالید و جلوی دوستانش قیافه می گرفت  برخلاف دوستانش که شوهران پیری داشتند  خدیجه دوست پسر جوانی داشت که مایه حسادت دیگران شده بود .

محمد به خدیجه علاقه مند شده بود و روزها را باهم می گذراند و از موضوعات مختلف صحبت می کردند و بیشتر درباره موضوعات دینی گفتمان می کردند .

سرانجام محمد دو ماه  و بیست وچهار روز بعد از آشنایی با خدیجه نکاح کرد . در تشریح این رویداد عظیم بشری در تاریخ آمده است که  خدیجه غلامش میسر را نزد محمد فرستاد و گفت :

من به واسطه خویشاوندی با تو و با توجه به شرف اصالت و راست گفتاری تو شیفته ات شده ام و حاضرم با تو نکاح کنم  »( نهایه الارب ج.1 ص 104 – و تاریخ یعقوبی ج1 صص 376 )

ابوطالب که بسیار از این نکاح  خرسند  بود  صیغه نکاح را خواند و محمد رسما شوهر خدیجه شد .

محمد انچه در نهاش می گذشت را بر خدیجه عرضه می کرد و خدیجه چون سنگ صبوری محمد را راهنمایی می کرد . خدیجه به محمد می گفت : « از ادیان دیگر غافل نشو ».

خدیجه به روزبهان ( سلمان ) دیوانه ای که از فارس امده بود و اظلاعات خوبی از ادیان  داشت اشاره می کرد  و می گفت : « خوبه کمی هم با دین عجمی ها اشنا شوی . این روزبه دیونه که در شهر می چرخه مثل خودت اطلاعات خوبی از ادیان داره . بهتره از اظلاعاتش کمک بگیری »

محمد بعد از ازواج با خدیجه جز ثروتمندان مکه و قریش شده بود و کاروان های خدیجه را به دست دیگران می سپرد وخودش در گوشه ای خلوت  به راز و نیاز می پرداخت .