۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

کتاب داستانهای شگفت



داستانهای شگفت از سید عبدالحسین دستغیب شیرازی

این کتاب در سال 1345  توسط دستغیب  به چاپ رسیده است و شامل داستانهای از قول مومنان است که به صورت شگفت اوری  برایشان این داستانها رخ داده است و ان را تعریف کرده ا ند   و سید عبدالحسین انها را گرداوری کرده است و شامل 153 داستان است
بیشتر این داستانها درباره معجزات  از جانب الله و امامان شیعه است 
در مقدمه چاپ پنجم به مناسبت پانزدهمین سالگرد انتشار کتاب نوشته است :انقلاب اسلامی شگفت انگیزترین داستان ؟!
و دراندرز نامه کتاب امده است 
در این دوره بیشتر نشریات و مطبوعات برای جلب توجه خوانندگان به نقل  داستانهای مهیج و رمانهای سراسر دورغ می پردازند و یا داستانهای ساختگی مجلات خارجی را ترجمه می کنند ....و هدف از تالیف کتاب را اندرز و ایمان به غیب معرفی می شود

این کتاب  در دسته سرگرمی جا می گیرد و برخی از داستانهای این کتاب برای خندیدن نوشته شده اند  و از داستانهای   شیخ بهایی بامزه تر هستند 

  , اصل کتاب 153داستان است والبته چند داستان در این مجموعه حذف شده است

داستان 23
نجات از دزد در سفر

و نیز جناب اقای ایمانیه سلمه الله تعالی فرمودند در همان سفر هنگام وداع از مرحوم بید ابادی فرمودند در این سفر قطاع الطریق قافله شما را مورد حمله و دستبرد قرار میدهد ولی به شما ضرری نمی رسد و مبلغ 14 تومان بعدد مبارک معصومین علیهم السلام برای مخارج راه بما دادند چون نزدیک سیوند رسیدیم دزدها به قافله حمله کردند قاطری که بران اثاثیه ما بود سرعت کرد و از قافله خارج شد و روبه سیوند دوید مرکبی هم که مادر کجاوه بر ان سوار بودیم عقب او حرکت کرد تا اینکه خود و اثاثیه به سلامت وارد سیوند شدیم و تمام قافله مورد حمله و چپاول واقع شد .

-----------
دید و نگرش مسلمان این است که فقط نجات جان و مال خود مهم است مردک اگر مطلع بودی قافله مورد حمله قرار می گیرد به دیگر مسلمانان هم اعلام می کردی تا انها هم 14 تومن می اوردند و نجات پیدا می کردند این را هم جز معجزات می داند


داستان شماره  17
گزارش ارمنی و کرامت اخوندها
جناب آقاى حاج آقا معين شيرازى ساكن تهران نقل فرمودند كه روزى به اتفاق يكى از بنى اعمام در خيابان تهران ايستاده منتظر تاكسى بوديم تا سوار شويم و به محل موعودى كه فاصله زيادى داشت برويم .
قريب نيم ساعت ايستاديم هرچه تاكسى مى آمد يا پر از مسافر بود يا نگه نمى داشت و خسته شديم ، ناگاه يك تاكسى آمد و خودش توقف كرد و به ما گفت : آقايان بفرماييد سوار شويد و هرجا مى خواهيد بفرماييد تا شما را برسانم ، ما سوار شديم و مقصدمان را گفتيم ، در اثناى راه من به ابن عمم گفتم شكر خداى را كه در تهران يك راننده مسلمانى پيدا شد كه به حال ما رقت كرد و ما را سوار نمود!
راننده شنيد و گفت : آقايان ! تصادفا من مسلمان نيستم و ارمنى هستم ، گفتيم پس چطور ملاحظه ما را نمودى ؟ گفت اگر چه مسلمان نيستم اما به كسانى كه عالم مسلمانها هستند و لباس اهل علم در بر دارند عقيده مندم و احترامشان را لازم مى دانم به واسطه امرى كه ديدم .
پرسيدم چه ديدى ؟ گفت : سالى كه مرحوم آقاى حاج ميرزا صادق مجتهد تبريزى را به عنوان تبعيد از تبريز به كردستان (سنندج ) حركت دادند من راننده اتومبيل ايشان بودم ، در اثناى راه نزديك به درخت و چشمه آبى شديم ، آقاى تبريزى فرمودند اينجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم ، سرهنگى كه ماءمور ايشان بود به من گفت اعتنا نكن و برو! من هم اعتنايى نكرده رفتم تا محاذى آب رسيديم ، ناگهان ماشين خاموش شد هرچه كردم روشن نگرديد، پياده شدم تا سبب خرابى آن را بدانم ، هيچ نفهميدم . مرحوم آقا فرمود حالا كه ماشين متوقف است بگذاريد نماز بخوانم ، سرهنگ ساكت شد. آقا مشغول نماز گرديد من هم سرگرم باز كردن آلات ماشين شدم بالاخره هنگامى كه آقا از نماز فارغ شد و حركت كرد، فورا ماشين روشن گرديد. از آن روزمن دانستم كه اهل اين لباس ، نزد خداى عالم ، محترم وآبرومندند.

---------
ارمنی دورغ میگه عین سگ 

داستان 77
بدگمانی به عزاداری حسین 

آقاى سيد محمود عطاران نقل كرد كه سالى در ايام عاشورا جزء دسته سينه زنان محله سردزك بودم ، جوانى زيبا در اثناى زنجير زدن ، به زنها نگاه مى كرد، من طاقت نياورده غيرت كردم و او را سيلى زدم و از صف خارج كردم .
چند دقيقه بعد دستم درد گرفت و متدرجا شدت كرد تا اينكه به ناچار به دكتر مراجعه كردم ، گفت اثر درد و جهت آن را نمى فهمم ولى روغنى است كه دردش را ساكن مى كند.
روغن را به كار بردم نفعى نبخشيد بلكه هر لحظه درد شديدتر و ورم وآماس دست بيشتر مى شد. به خانه آمدم و فرياد مى كردم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى خوابم برد حضرت شاهچراغ عليه السّلام را ديدم فرمود بايد آن جوان را راضى كنى .
چون به خود آمدم دانستم سبب درد چيست ، رفتم جوان را پيدا كردم و معذرت خواستم و بالا خره راضيش كردم ، در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه خطا كرده ام و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سيدالشهداء عليه السّلام توهين كرده بودم .


داستان 147
بی عینک می خواند
جناب آقاى حاج محمد حسن ايمانى - كه داستانهاى متعددى اوايل كتاب از ايشان نقل شد - در ماه رجب 94 مشهدمقدس رضوى عليه السّلام مشرف بودند، پس از مراجعت نقل نمودند جمعيت زوار به طورى بود كه تشرف به حرم مطهر سخت و دشوار بود، روزى با زحمت و مشقت وارد حرم مطهر شدم ، كتاب مفاتيح را باز كردم ، دست در جيب نمودم تا عينك را بيرون بياورم چون چند سال است بدون عينك نمى توانم خط بخوانم ، ديدم عينك را فراموش كرده ام همراه بياورم ، سخت ناراحت و شكسته خاطر شدم كه به چه زحمتى به حرم مشرف شدم و نمى توانم زيارت بخوانم .
در همان حال چشمم به خطوط مفاتيح افتاد، ديدم آنها را مى بينم و مى توانم بخوانم ، خوشحال شدم و زيارت را با كمال آسانى خواندم و خداى را سپاس كردم .
پس از فراغت و خارج شدن از حرم مفاتيح را باز كردم ديدم نمى توانم بخوانم و بمانند پيش بدون عينك خط را نمى شناسم و تا كنون چنين هستم . دانستم كه لطفى و عنايتى از طرف آن بزرگوار بوده است .

داستان 137
جسد سالم پس از 1300 سال سالم می ماند 

در روزنامه كيهان پنجشنبه 3 مرداد 1353 - شماره 9319 قضيه عجيبى ذكر شده كه عين مطالب آن اينجا درج مى گردد: در حفارى كه چند سارق ناشناس در يزد كردند، جسد سالمى از 1300 سال قبل به دست آمد.جسد متعلق به ((بى بى حيات )) يكى از زنان نامدار صدراسلام است .
يزد - خبرنگار كيهان - چند سارق ناشناس ، براى سرقت اشياى عتيقه شبانه قبر ((بى بى حيات )) يكى از زنان نامدار صدراسلام را در روستاى فهرج يزد، شكافتند و با جسد سالم وى روبرو شدند.
به دنبال نبش قبر بى بى حيات ، روستائيان فهرج ، جريان دستبرد به زيارتگاه شهداى فهرج را به اداره فرهنگ و هنر يزد اطلاع دادند و كارشناس اداره فرهنگ و هنر يزد نيز، ضمن ديدارى از قبر و جسد كشف شده ، سالم بودن و تعلق جسد را به ((بى بى حيات )) تاءييد كردند.
جسد كشف شده كه حدود 1300 سال پيش در زيارتگاه شهدا دفن شده ، هنوز متلاشى نشده و صورت و ابروها كاملاً برجسته مانده است .
خبرنگار كيهان در يزد - كه خود از نزديك ، جسد كشف شده را ديده است مى نويسد: حتى موهاى سر جسد، كاملاً سياه و بلند است .
آقاى مشروطه ، كارشناس ويژه اداره فرهنگ و هنر يزد، ضمن تاءييد اين خبر، گفت : قبر و جسد متعلق به ((بى بى حيات ))، يكى از زنان برجسته لشكريان اسلام است كه در محل شهدا به جنگ با لشكريان يهود و زرتشتى پرداخته اند. در حال حاضر،جريان امر، به وسيله مقامات مربوطه تحت رسيدگى است .
آقاى دربانى ، رئيس اداره فرهنگ و هنر استان يزد نيز، ضمن تاءييد اين موضوع گفت : قبر و جسد كشف شده ، متعلق به لشكريان اسلام و شهداست و ما، هم اكنون سرگرم بررسى و تحقيق پيرامون اين ماجرا هستيم .
روستاى فهرج ، در سى كيلومترى يزد قرار گرفته و داراى چند اثر تاريخى و باستانى است . از جمله اين آثار، ((زيارتگاه شهدا و بى بى حيات )) است كه به صدراسلام تعلق دارد و زيارتگاه روستاييان است . تاريخ ايجاد اين آثار، در كتاب تاريخ يزد ((مفيدى ))
روستائيان فهرج مى گويند: سارقان بخاطر دستبرد به آثار عتيقه اى كه معمولاً همراه افراد نامدار و سرداران ، در قبر گذاشته مى شده است ،آرامگاه ((بى بى حيات )) را شكافته اند و معلوم نيست چيزى هم به دست آورده اند يا نه ؟
و در كيهان شنبه 5 مرداد 1353، شماره 9320 در دنباله شماره قبل چنين نوشته است :
علل سالم ماندن جسد 1300 سال قبل بررسى مى شود
يزد - خبرنگار كيهان - تحقيق پيرامون ماجراى نبش قبر ((بى بى حيات )) در روستاى فهرج يزد، ادامه دارد و از طرف ژاندارمرى يزد، خادم اين زيارتگاه مورد بازجويى قرار گرفت .
قبر ((بى بى حيات )) كه در روستاى فهرج يزد قرار دارد چند روز پيش به وسيله چند سارق ناشناس حفر شد و جسد ((بى بى حيات )) كه از 1300 سال پيش تا كنون سالم مانده است ، از زير خاك بيرون آمد. بنابه تاءييد مقامات مسئول يزد، جسد بى بى حيات - يكى از زنان نامدار صدراسلام - متلاشى نشده و اسكلت ، ابروها و موهاى سر جسد، كاملاً سالم مانده است .
امروز در يزد اعلام شد كه مقامات اداره فرهنگ و هنر، اداره اوقاف و ژاندارمرى يزد، سرگرم مطالعه چگونگى نبش قبر ((بى بى حيات )) و علل سالم ماندن جسد هستند. از طرف ژاندارمرى يزيد نيز، كتبا درخواست رسيدگى شد و در محل ، خادم زيارتگاه شهدا مورد بازجويى قرار گرفته است .
مشروطه ، كارشناس اداره فرهنگ و هنر يزد، ضمن تاءييد سالم بودن جسد و تعلق آن به ((بى بى حيات )) گفت : كسانى كه شبانه قبر ((بى بى حيات )) را براى يافتن اشياء عتيقه ، حفارى كردند، ابتدا دو نقطه زيارتگاه شهدا را خاك بردارى كرده اند و چون چيزى نيافته اند، به نبش قبر ((بى بى حيات )) دست زده اند. با اين حال ، هنوز روشن نيست اشياء عتيقه اى از داخل قبر به سرقت رفته است يا نه .
وى افزود: بزودى براى پوشاندن قبر ((بى بى حيات )) كه زيارتگاه روستائيان فهرج است ، اقدام خواهد شد. نيز به صدراسلام نسبت داده مى شود.
--------------
ترسیده بودن بگند یکی را کشتند  واینجا چال کردند داستان سرایی کردند درباره سالم ماندن جسد


داستان 140 فرنگی روضه خوانی میکند 
جناب شيخ محمد حسن مولوى قندهارى كه داستانهايى از ايشان ذكر شد نقل مى فرمايد كه : پنجاه سال قبل 14 محرم منزل آقاى ضابط آستانه مقدس رضوى عليه السّلام در عيدگاه مشهد، مرحوم مغفور شيخ محمد باقر واعظ حكايت نمود كه در ماه محرمى از جانب تاجرهاى ايرانى مقيم پاريس براى خواندن روضه و اقامه عزادارى دعوت شدم و رفتم .
شب اول محرم يك نفر جواهرفروش فرانسوى با زوجه و پسر خود در مركز ايرانى ها كه من آنجا بودم آمد و از آنها تمنّا كرد كه من نذرى دارم ! شيخ روضه خوان خود را به اين آدرس ،ده شب بياوريد كه براى من روضه بخواند.
حاضرين از من اجازه گرفتند قبول نمودم چون از روضه ايرانيها فارغ بودم حاضرين مرا برداشته با فرانسوى به خانه اش بردند، يك مجلس ‍ روضه خواندم هموطنان استفاده نموده و گريه كردند. فرانسوى و فاميلش مغموم و مهموم گوش مى دادند، فارسى نمى فهميدند و تقاضاى ترجمه را نمى نمودند تا شب تاسوعا به همين منوال بود.
شب عاشورا به واسطه اعمال مستحبه و خواندن دعاهاى وارده و زيارت ناحيه مقدسه ، منزل فرانسوى نرفتيم فردا آمد وملول بود عذر آورديم كه ما در شب عاشورا اعمال ويژه مذهبى داشتيم قانع شد و تقاضا كرد پس براى شب يازدهم به جاى شب گذشته بياييد تا ده شب نذر من كامل شود.
روضه كه تمام شد يكصد ليره طلا برايم آورد، گفتم قبول نمى كنم تا سبب نذر خود را نگوييد. گفت : محرم سال گذشته در بمبئى صندوقچه جواهراتم را كه تمام سرمايه ام بود دزد برد، از غصه به حد مرگ رسيدم ، بيم سكته داشتم ، در زير غرفه من جاده وسيع بود و مسلمانان ذوالجناح بيرون كرده سر و پاى برهنه سينه و زنجير زده عبور مى كردند،من هم از پله فرود آمده بين عزاداران مشغول عزادارى شدم ، با صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند سال آينده هرجا باشم صد ليره طلا نذر روضه خوانى را مى پردازم .
چند قدمى پيمودم شخصى پهلويم آمد با نفس تنگ و رنگ پريده ، صندوقچه را به دستم داد و گريخت حالم خوش شد، مقدارى راه رفتن را ادامه دادم و به خانه ام وارد شدم ، صندوقچه را باز كردم و شمردم يك دانه راهم دزد تصرف نكرده بود بابى انت وامى يا اباعبداللّه !


داستان  مشهدى احمد آشپز

و نيز مرقوم فرموده اند كه شوهر همشيره ايشان دكتر هدايت اللّه كه مطبش در محله بيدآباد بود نقل كرد از مشهدى احمد آشپز كه دكانش ‍ در محله بيدآباد بود كه يك روز در حال جنابت بودم و نتوانستم غسل نمايم ، فورى غذاى بريانى برداشتم بروم خدمت جناب حاجى محمد جواد كه منزلشان در بيدآباد و نزديك دكان او بوده
ايشان پس از جواب سلام او فرموده بودند چرا غسل نكرده آمده اى درب دكانت ، ديگر اين طور عمل نكن و غذايى كه آورده اى ببر.
مشهدى احمد پيش خودش فكر كرده كه ايشان حدس زده اند و مطابق واقع شده ، مى گويد يك روز مخصوصا غسل نكرده در حال جنابت آمدم درب دكان و غذاى بريانى حضور آقاى حاجى بردم ، ايشان مرا صدا كردند و در گوشم فرمودند نگفتم غسل نكرده درب دكان ميا! چرا اين طور كردى ؟ برو و غذا را هم ببر من نمى توانم اين غذا را بخورم .