۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

خواستگاری از دختر 60 ماهه توسط خاتم مرسلین



ابوبکر گفت :
محمد جان هنوز 8 ساله نشده بذارید یه کم بزرگ بشه به روی چشم خودم می فرستم بیاد خونه ات .

محمد گفت :
ببین بوبکر تو باید از الله ات باشه که دختر بدی به رسول اکرم چه ارزشی بالاتر از این در راه الله است . من چند سال در ارزوی وصال محبوبم هستم . الانه چند ساله که داری منو سر می دونی . بهونه میاری که بچه است . کجاش بچه س .اندازه شتر ( کمل - ابل ) شده . وقتی 4 - 5 سالش بود امدم خواستگاری الان گوشتی شده برای خودش.
دوسال که تو مکه منتظرش بودم . دیگه طاقت ندارم .من که نبی الله هستم وضعم داره دگرگون میشه . ناسلامتی زن عقدی منه الان یک سال و نیمه که تو مدینه هستیم و وضع مالی ام از راهزنی  خیلی خوب شده  . 
3سال ونیمه که منتظر نکاح با عایشه جان هستم . من این چیزا سرم نمیشه بعد از این جنگ بدر که به یاری الله که وعده اش را داده پیروز شدیم باید عایشه  در منزل رسول الله باشه و گرنه به زور زنم را می برم .

.......

جنگ بدر همانطور که الله وعده کرده بود با پیروزی راهزنان مدینه به پایان رسید و محمد جنازه مثله شده  کافران حربی الله نشناس را که از کاروان زنی محمد به ستوه امده بودند را درچاهای بدر انداخت و به مدینه النبی بازگشت.
بوبکر تاکنون ندیده بود محمد این جوری دست وپای جنازه را ببره حساب کار دستش امد و در بدو ورود رسول الله به مدینه دختر 8 ساله اش را به خانه محمد برد و  به محمد پیشکش کرد .



شب زفاف محمد 54 ساله با عایشه 8 ساله به خوبی وخوشی برگزار شد .